اثاثیه خانه اهوازم را در یک روز جمع کردم، یک روز اثاثیه را به کرج فرستادم و روز بعد هم خانه را زیر قیمت فروختم. در مجموع سه روز طول کشید. اما سه سال بود که آنجا نبودم، سه سال بود که داشتم آماده می شدم که از آنجا دل ببرم. با این همه برای چند روزی وقتی در راه بودم تا به خانهء کپنهاگ برسم گم شده بودم، آماده بودم تا هر کاری کنم تا به جایی وصل شوم. اما حالا بهترم، تمرکزم برگشته و تصویر آینده و زندگی ام دوباره برایم شفاف تر شده. هنوز ذراتی از گیجی را در درونم حس می کنم ولی فکر کنم آماده ام برای قدم های بعدی. انگار خاصیت عملگرا بودن همین است که حتی خودت هم جز ناباوران خواهی بود، در شگفتی هستی از قدمهایی که برمی داری، در حالی که خودت طراحشان بودی هنوز هم باور نمی کنی از عهده انجامشان برآیی. ناباورم ولی قدمها را یکی یکی بری می دارم. زندگی را شکل چیزی که فکر می کنم برایم خوب است خواهم ساخت، حتی اگر همه بگویند دیوانگی است، همه بگویند باختن است.
روز ,کنم ,سه ,هم ,سال ,بگویند ,تا به ,سال بود ,خالی از ,بود که ,همه بگویند
درباره این سایت